شیرین ترین عسل زندگیم...
پایان انتظار...
بالاخره انتظار ما تموم شد و شنبه یک شهریور نودوسه ساعت ده ونیم صبح عسل در بیمارستان ذکریای تبریز به دنیا اومد
خدایا هزار مرتبه شکرت...
عسلم تو روز دوم تولد زردی اومد سراغت دکتر گفت 11درصده و تو رو آوردیم خونه زیر دستگاه فتوتراپی فرداش بردیم آزمایش گفتن زیاد شده و به18.5درصد رسیده و تو بیمارستان کودکان 4روز بستری شدی و مامان موند پیشت خدارو شکر حالا دیگه حالت خوبه و عشق مامان تو بغلم خوابیده
خیلی دوست دارم دخترم...
عسلم داره میاد...
عسلم عشق مامان فربونت برم دیگه داریم به آخراش میرسیم و5روز دیگه تو رو بغل میگیرم و تمام آرامش دنیارو با تمام وجود حس میکنم...
عسلم دیروز دوباره رفتیم سونو و من دوباره تورو دیدم و برای به آغوش کشیدنت بی تاب تر شدم خانم دکتر گفت شکر خدا همه چیت نرماله و هیچ مشکلی نداری فقط یکم ریزی یعنی دخمل من یکم لاغره که اونم باز تقصیر بد غذایی مامانته...
به هرحال گفت هفته دیگه به دنیا میای و مامانی شنبه یک شهریور 5 صبح بستری میشه تا چند ساعت بعدش تورو با تمام عشق و احساس یک مادر بغل بگیره...
خدایا هردومون رو به تو سپردم خودت دخترمو صحیح و سالم حفظ کن ...
عشق مامان منتظرتم...
الحدلله کما هو اهله...
کم کم داریم به آخرش میرسیم...
دختر نازم عسل...
امروز رفتیم پیش خانم دکتر و یکشنبه هم دوباره میرم سونو و یکشنبه بعدیش روزی هست که تو به دنیا میای البته دکترت گفته ممکنه چند روز زود تر هم به دنیا بیای هرچی هست دیگه دیر نیست و زمان زیادی نمیبره 12روز دیگه فرشته من زمینی میشه قربونت برم عسلم فدات بشه مامان منتظرتم به خدا سپردمت خودش صحیح و سالم حفظت کنه... ...
دیگه چیزی نمونده...
سلام عسلم دختر نازم عشق مامان دیگه تا اومدنت چیزی نمونده امروز دیگه به امید خدا ساک بیمارستانمونم بستیم اگه خدا بخواد 1-2هفته دیگه تورو بغل میگیرم کوچولوی دوست داشتنی من
بی صبرانه منتظر اومدنت هستم...