عسلم کوچولوی ناز من...
هرصبح با لگدهای تو از خواب بیدار میشم و باز همون حس وصف ناشدنی همه وجودمو پر میکنه...
هربار که حرکت های تو رو حس میکنم یک احساس تازه ای بودن تو و از وجود تو بهم دست میده
از اینکه به زودی تو رو بغل میگیرم خیلی خوشحالم و با وجود همه دلشوره هایی که دارم باز برای
دیدن تو و برای رسیدن اون لحظه ها لحظه شماری میکنم...
الان که دارم این متن رو می نویسم داری شلوغی میکنی و سوای تکون خوردن هات احساس میکنم
سکسکه هم میکنی...
عسلم بعضی وقتا موقع تکون خوردنت وقتی میزنی به پهلوم قلقلکم میاد و بابایی دلیل خنده مو میپرسه
و من باز میگم عسل...
فرشته کوچولوی من نمیدونی من و بابا از اینکه خدا تو به مه هدیه داده چقدر خوشحال و شکر گذاریم
شیرین عسل من بابایی خیلی بی تابی اومدنت رو میکنه و کلی آرزوهای خوب قشنگ برای تو داره